مرا چون قطرۀ اشکی ز چشم انداختی رفتی ; احمد ظاهر

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید یاد از این مرغ گرفتار کنید ای صیاد بنشینید به باغی و مرا یاد کنید آشیان من بیچاره اگر سوخت٬ چه باک فکر ویران شدن خانهء صیاد کنید